نگاهم کردی نگاهت کردم
نگاه هایمان به هم گره خورد
و گفتم پیش خود که: پیدایش کردم!
همان شاهزاده ی سوار بر اسب سپید،
همان شوالیه ی همواره پیروز نبردها،
همان فرهادی که برایم بیستون را می کَنَد،
همان مجنونی که به خاطرم سر به بیابان می گذارد،
همان، همان، همان... و من غرق در رویاهایم
و تو و تو شاهزاده ی من،
و تو شوالیه ی من، و تو فرهاد من،
و تو مجنون من، و تو، و تو، و تو...
و تو با شیرینت، با لیلی ات رفتی
و من ماندم و رویاهایم!!!